معنی لم یزرع
لغت نامه دهخدا
لم یزرع. [ل َ ی ُ رَ] (ع ص مرکب) بایر. ویران. مقابل مزروع و دایر: زمین لم یزرع، بایر. اراضی لم یزرع، ویران که کشت نشود.
لم لم
لم لم. [] (اِ) به لغت مغربی قطف بحری است. (فهرست مخزن الادویه).
لم
لم. [ل َ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه: استالم. بالالم. سیاه لم. تلم. دیولی لم. زلم. اعلم (اَلم).اهلم. || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است: یَلم لم، یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم، آنجا که چماز بسیار بود. لمالم. و رجوع به لمالم شود.
لم. [ل ِ] (ع حرف) مرادف اَما. الا. اَلیس َ. اَلم. اِم. (دزی).
لم. [ل َ] (ع حرف) حرف نفی. نه. بی. نا. (منتهی الارب):
یکدم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم.
سنائی.
لم. [ل ِم م] (اِ) (شاید مأخوذ از لِم َ عربی به معنی چرا) در اصطلاح فارسی زبانان، سرّ پیشه ای. راز صنعتی. سرّامری: لم ّ این کار پیش فلان است، سرّ آن نزد اوست.
- برهان لم ّ، مقابل برهان اِن ّ.
- لم ّ کاری، فوت و فن آن. بند و گشای آن. سرّ خفی آن. حیله و چاره ٔ خفی ّ آن. حیله و چاره ٔ نهانی آن. راه آن. طریق آن: هر کار لمی دارد؛ طریقی و راهی دارد.
- لم کاری دانستن یا ندانستن، شیوه ٔ آنرا، کوک آنرا، طریق اعمال آنرا، حیله ٔ عملی شدن آن را دانستن یا ندانستن.
لم. [ل َ] (اِخ) چارلز. مؤلف گفتارهای ادبی. انگلیسی. مولد لندن. (1775-1834 م.).
لم. [ل َ] (اِ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن. استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه ٔ مردم. آسایش. (برهان). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن، یعنی آسودن و خفتن. و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است. (آنندراج):
نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی
به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
کام دل مرا چه شود گر برآورد
شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
|| رحمت و بخشایش. (برهان). رجوع به لمیدن و لم دادن شود.
فارسی به انگلیسی
Arid, Barren
فرهنگ فارسی هوشیار
نا کشتنی (فعل زمینی که زراعت نشود بایر. توضیح در امثال عبارت: فلان جا زمینی است لم یزرع بصغیه مجهول است ولی اغلب آن را لم یزرع بصغیه معلوم خوانند
زمین لم یزرع
اکشت
فرهنگ عمید
زمینی که در آن زراعت نمیشود، غیر قابل کشت،
حل جدول
بایر
فرهنگ معین
(لَ. یَ رَ) [ع.] (ص.) بایر، غیر قابل کشت.
فارسی به عربی
قاحل
واژه پیشنهادی
شوره زار
معادل ابجد
357